المفسرون بینالتأویل والاثبات فی آیاتالصفات، محمدبن عبدالرحمن المغراوی، 4 ج، وزیری، بیروت، مؤسسةالرسالة، 1420ق. 1923ص.
آیات بسیاری در قرآن کریم صفات الهی را رقم زده است. در این گونه آیات گاهی برای خداوند صفاتی یاد شده است که به ظاهر شایستگی نسبت به خداوند را ندارند؛ برای مثال در قرآن آمده است: «یَدُاللّهِ فَوقَ اَیْدِیهِمْ»؛ آیا میتوان گفت خداوند دست دارد؟ تفسیر این آیات از روزگاران کهن و از آغازین سالهای شکلگیری تفسیر در فرهنگ اسلامی معرکهآرای مسلمانان بوده است.
برخی ظاهرِ آیات را برنتابیده، به توجیه و تأویل آن دست یازیدهاند، مثلاً در آیه یاد شده گفتهاند: مراد «قدرت الهی» است. برخی در بخشهایی چنین کرده و در آیاتی ظاهر را پذیرفتهاند و کسانی نیز بر ظواهر آیات خَسْتو شدهاند؛ با این بیان که ما اثبات این صفات را میپذیریم، امّا از چگونگی آن آگاهی نداریم. اهل حدیث و اکنون وهابیان که خود را اهلالسنة والجماعة و سلفیه مینامند، بر این باور هستند؛ اشاعره غالبا به تأویل دست زده و گاه ظاهر آیات را پذیرفته و صفات را بر خداوند ثابت دانستهاند؛ شیعه، معتزله و برخی دیگر از فِرَق اسلامی به طور کلی این گونه آیات را تأویل کرده و اثبات ظاهرِ آن را بر خداوند روا ندانستهاند. نویسنده این مجموعه بزرگ چهارجلدی که خود سَلَفی است، و بر این اندیشه تعصبی شگفت دارد، کوشیده است آرای مفسران را درباره صفات الهی در قرآن کریم از آغاز تاکنون بر اساس تاریخ گزارش کند.
جلد اول کتاب به طور کلی به جریانشناسی فِرَق پرداخته است و چون نگاه سلفی را استوارتر میداند، بخش اول را ویژه بحث سلفیگری و اصول و قواعد آنان در اسما و صفات قرار داده است. نویسنده بر این باور است که سلفیان پیروان راستین صحابه و تابعین هستند؛ از این رو کوشیده است تا جایگاه صحابیان و تابعیان را در تفسیر باز گوید و اهمیت و حجیت سخن آنان را ثابت کند.او درباره عدالت صحابه به تفصیل سخن گفته و کوشیده است همان عنوان «الصحابة کلهم عدول» را به پندار خود استوار بدارد؛ او حتی کلام مازری(1) را که گفته است فقط صحابیانی که از سر صدق بر پیامبر روی آوردهاند عادلاند را نپذیرفته و این قید را ناروا دانسته است. (ص16-17). در اثبات عدالت صحابه افزون بر روایاتی که در جای خود نا استواری آنها ثابت شده است،(2) به بحث گسترده ابنقیم جوزی توجه کرده و بحث او را به طور کامل از اعلامالموقعین نقل کرده است (ص 30)(3).
پس از آن از جایگاه تابعین در تفسیر و حدّ و حدود استواری و حجیت کلام آنان بحث کرده است و بعد بر این نکته تأکید ورزیده است که سلفیان بر این نمط میروند و در صفات الهی چونان صحابیان و تابعیان میاندیشند و چون آنان باور دارند پس دیدگاهشان در صفات استوارترین است!!
آنگاه نُه قاعده در اسما و صفات الهی بر اساس شیوه سلفیان در صفات برشمرده،گویا مؤمن باید در اثبات صفات و نسبت آن به خداوند حتما دلیلی از کتاب و سنت داشته باشد و فراتر از آن نرود، چرا که اینها از امور غیبی است و عقل را به آن راهی نیست (ص93)؛ دیگر آن که آنچه را در ظاهر آیات و روایات است بپذیرد و به آن باور داشته باشد (ص97)؛ در اثبات این صفات به گونهای سخن بگوید که شایسته خداوند باشد و از قواعد عربی به دور نباشد (ص98)؛ هرگز در اندیشه فهم کُنه و چگونگی این صفات نباشد و بداند که اگر صفتی یکسان به خداوند و انسان نسبت داده میشود هرگز به معنای مشارکت مخلوق با خالق نیست
(ص107). با این همه باید بداند همچنانکه انسان سمیع است خداوند هم سمیع است، اما انسان با گوش میشنود؛ شنوایی خداوند چگونه است، چگونگی را نمیدانیم و....
در نگاه مغراوی صحابه و تابعین به اسما و صفات بدینسان نگریستهاند، پس هر کس بر این شیوه رود از «سلف» است و چون چنین نباشد عنوان «خلف» خواهد داشت، هر که گو باش. (ص254). او تمام اعتزالیان، جهمیان، اشعریان و شیعه را داخل در خلف میداند. مؤلف اندکی درباره اصول نگرش خلف در صفات بحث کرده که بحثی است نااستوار و ناشی از ناآگاهی وی از دانش کلام و...، آنگاه از ابنجریر طبری آغاز کرده و در صفات «غضب»، «استهزا»، «مکر»، «حیا»، «استوا»، «کلام»، «وجه»، «مجیء و اتیان»، «نفس»، «رؤیت»، «ید»، «محبت»، «عندیت»، «رضا»، «معیت»، «نور»، «تعجب»، «ظاهر» و «باطن» دیدگاههای مفسران را عینا گزارش میکند.
مؤلف در ابتدای مبحث به اجمال درباره تفسیر و موضع اعتقادیِ طبری درباره صفات سخن میگوید؛ این گفتارها غالبا به تعصب و برای هر آن که جز او میاندیشد به طعن و گاه به درشتگوییهای ناروا آمیخته است.
وی طبری را سلفی میداند و برایش دشوار است که مفسری بزرگ چون طبری را بیرون از حوزه اندیشه خود بداند؛ از این رو در موارد متعددی که دیدگاه طبری را با آنچه که خود میاندیشد، راست نمییابد، به توجیه و تأویل میپردازد. او ابوالمظفر سمعانی را نیز سلفی میداند و سخن او را درباره «مجیء» خداوند در ذیل آیه «وَجَاء رَبُّک» که گفته است: «وَ هُوَ مِنَ المُتَشابِهِ الَّذِی یُؤْمَنُ بِه و لاَ یُفسَّرُ» نقل میکند (ص575). افزون بر این، وی بغوی، ابنکثیر، صدیق حسنخان قنوجی، محمد جمالالدین قاسمی، محمد رشیدرضا، عبدالرحمان سعدی، محمدامین شنقیطی را نیز از سلفیان برشمرده است.
آنگاه به اصطلاح خود به تفسیرهای خلف و ارائه دیدگاههای آنان درباره صفات الهی پرداخته است و بحث را از تفسیر هودبن مُحَکَّم هُوّاری با عنوان تفسیر کتابالله العزیز آغازکرده است که اباضی است. او بر روی هم از چهار تفسیر اباضی یاد کرده است.
آنگاه از تفاسیر معتزله و تنها مصداق مطبوع و موجود آن الکشاف زمخشری سخن گفته است. او به زمخشری طعن زده و تفسیرش را به نقل از ابنتیمیه آکنده از «بدعت» دانسته است، و بر همان سبک و سیاق معمولی عین عبارات او را درباره صفات یادشده نقل کرده است (722-740).
مغراوی در ضمن تفسیرهای به تعبیرِ وی خَلَف، پس از اعتزالیان از تفاسیر شیعه یاد کرده است؛ از مجمعالبیان طبرسی و الجوهرالثمین سیدمحمدرضا شُبَّر. در مقدمه کوتاه نگاشته بر این تفسیرها، آرای این مفسران بزرگ را به «بطلان و ضلال» نسبت داده است. طرفه آن که به هنگام شمارش منابع و مصادر شُبّر در تفسیر قرآن از جمله از الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنّه دکتر محمّد صادقی نیز یاد کرده است. تفسیر الفرقان از تفاسیر ارجمند شیعی است و مؤلف آن از عالمان بنام حوزه علمیه قم و از دانش آموختگان حوزه قم و نجف و اکنون نیز از مدرّسان دروس اجتهادی حوزه است.
یعنی به پندار آقای مغراوی، شُبَّر (ت1242ق) از تفسیر فرقانِ نگاشته شده در نیمه دوم قرن چهاردهم که مؤلفش زنده است بهره برده است!!! او شگفت زده میگوید: شُبَّر به نقل از صادقی!! «صراط مستقیم» را به امیرالمؤمنین تفسیر کرده است(ص773).
توضیح آنکه، علاّمه شُبَّر روایات معصومان را با نسبت نقل میکند؛ بدین سان: و فی النبوی... و فی المرتضوی... و فی الحسینی و...؛ و چون مکرّر در تفسیر وی آمده است که و فی الصّادقی... مغراوی پنداشته که مراد «صادقی» مؤلف الفرقان است و این روایت را شُبَّر از صادقی و از کتاب الفرقان نقل کرده است.
بخش قابل توجه کتاب، بررسی و عرضه دیدگاه مفسران اشعری مذهب است. مؤلف این گزارش را از تفسیر بحرالعلوم ابواللیث سمرقندی آغاز میکند و تا به تفسیرهای امروز ادامه میدهد. تفاسیر ثعلبی، ماوردی، ابوالحسن واحدی، ابنجوزی، ابنعطیه، عزبن سلام، ابنجزی کلبی، فخر رازی، سمین حلبی، بیضاوی، نسفی، خازن، ابوحیان اندلسی، عمربن عادل حنبلی، ثعالبی، سیوطی، خطیب شرینبی، ابوالسعود، اسماعیل حقی برسوی، شوکانی، آلوسی، و در قرن اخیر مراغی، فریدوجدی، سید قطب، محمود حجاری، محمدطاهربن عاشور، صابونی، عبدالکریم الخطیب، سعید حوی، وهبة زحیلی، محمد عبدالمنعم جمال در این بخش گزارش و گاه بررسی و نقد شده است. از میان احکام القرآنها، او احکام القران جَصّاص و ابنالعربی را برگزیده است، و در میان کتابهایی که جنبه ادبی ـ تفسیری دارند از معانی القرآن فرّاء و زجاج سخن گفته است، و از کتابهای علوم قرآنی، برهان زرکشی، اتقان سیوطی و مناهلالعرفان زرقانی را بحث کرده است.
گفتیم که او در یادکرد تفاسیر صرفا گزارش میکند و بسیار کم در ضمن گزارشِ نمونهها به نقد میپردازد. در واقع او با جلد اول کتاب که در آن مبانی اندیشه و فکر سلفی را گزارش کرده است، خود را از نقد موردی بینیاز دیده است، اما در پایان، یک تفسیرمشهور و بلندآوازه اشعری یعنی تفسیر الجامع لاحکام القرآن قرطبی را به عنوان نمونه از تفاسیر «خلف» به تفصیل به نقد کشیده است. مؤلف به لحاظ نقل، تفسیر قرطبی را آکنده از احادیث موضوع و مجعول میداند و به لحاظ عرضه مطالب او را به بیدقتی و سهلانگاری متهم میکند، هر چند که تفسیر قرطبی تا حدودی چنین است، ولی نه به وسعتی که او میگوید؛ اما روشن است که عامل اصلی انتقاد، ناهمخوانی آرای قرطبی با دیدگاههای آقای مغراوی است؛ از این رو مینویسد: قرطبی در صفات الهی بر سبک اشعری رفته و آیات را تأویل کرده است(ص1576).
به جز «استوا» که گویا قرطبی در آن به پندار نویسنده بر شیوه سلف رفته، و استوا بر عرش را بر خداوند ثابت کرده است، اما در کتاب دیگر آن را نفی کرده است (صفحات 1576 و 1608) در موارد دیگر به تفصیل از آرای قرطبی یاد کرده و آنها را به نقد کشیده است. تمام تکیه و مستند او در این نقدها کلام ابنتیمیه و بیشتر ابنقیم است. به مَثَل درباره «ید» قرطبی به تفصیل دیدگاهها را آورده و نقد کرده و خود بر این باور رفته است که در مواردی ید به معنای «قدرت» است و در مواردی، «نعمت و احسان»؛ اما نویسنده به شدت بر او تاخته که چرا از اثبات صفت «ید» با مجازگویی ادعا برتافته، آنگاه به تفصیل بحث ابنقیم را در نقد تأویل «ید» به قدرت و یا نعمت گزارش کرده است (ص1711-1732).
یادکرد او از مفسران معاصری که چون او نمیاندیشند نیز جالب است و نشانگر نوع برخورد کسانی که خود را سلفی تلقی میکنند و پیرو صحابه و تابعین و...!
او از شیخ محمدعلی صابونی حَلَبیتبار مقیم مکه و از استادان دانشگاه امالقری با عنوان «من اعداءالمنهج السلفی» یاد کرده و میگوید: او تمام زندگیش را با بیان و بنان به نبرد علیه شیوه سلفی به کار گرفته است، صابونی نویسندهای است پرکار و در گرایشهای اشعری و سنی متصلب و متعصب، اما همین که «سلفیان î وهابیان» را قبول ندارد و اندیشه آنان را به نقد میکشد از نگاه اینان گمراه است و گمراهی آفرین (ص 1444).
سلفیان و به دیگر سخن وهابیان بر مسلک احمدبن حنبل هستند؛ مؤلف به هنگام یادکرد محمدطاهربن عاشور مؤلف تفسیر ارجمند التحریر و التنویر میگوید: او مالکی است همانند همه تونسیان، کسانی که به دین مالک رفتهاند بدون هیچ گونه دلیلی از کتاب و سنت و بدون این که توان بازشناسی حق را از باطل داشته باشند (ص 1403).
به هرحال کتاب آقای مغراوی با همه یکسویهنگری و افراط در سلفیگری و لحن گزندهای که دارد، از دو جهت کتابی است سودمند و برای تفسیرپژوهان کارآمد: 1) به لحاظ گستردگی گزارش اندیشههای سلفیان و وهابیان و شناساندن ابعاد اندیشه آنان در زمینه صفات الهی؛ 2) به لحاظ گزارش تفصیلی آرای مفسران از نحلههای مختلف درباره موضوع یاد شده.(4)
1. محمدبن مسلم بن محمدبن ابی بکر قرشی مازری (ت 503 ق) از عالمان و متکلمان قرن ششم هجری است. او از اهالی قیروان در آفریقاست و کتاب ابی المعالی جوینی را با عنوان البیان فی شرح البرهان شرح کرده است.(معجم المؤلفین، ج3/ 716).
2. ر ک: محمدتقی الحکیم، الاصول العامة للفقه المقارن مدخل الی دراسة الفقه المقارن، مؤسسة آل البیت للطباعة والنشر، ص135؛ و نیز: السید علی الحسینی المیلانی، الامامة فی اهم الکتب الکلامیة و عقیدة الشیعة الامامیة، ص459 ـ 514؛ رسالة فی تحقیق حدیث اصحابی کالنجوم، ص357 ـ 412؛ رسالة فی تحقیق حدیث الاقتداء بالشیخین؛ المحامی احمدحسین یعقوب، نظریة عدالة الصحابة والمرجعیّة السیاسیة فی الاسلام، قم، مؤسسه انصار، ص7.
3. ر ک: ابن قیم جوزی، اعلام الموقعین، ج3، ص130 به بعد.
4. نوشتار حاضر، با اندکی فزونی و کاستی، حاصل مطالعه مجموعه چهار جلدی فوق است که در فرصتی که در زیارت حرمین شریفین در تاریخ 2/12/1378 دست داده بود نگاشتم.